خرد بیش تر اوقات اینه ک آدم پیرو جنونش باشه تا عقلش.

باشد ک دل داری کند...

شاید تو هم نیاز به شنیدنش داشته باشی...هیس!گوش کن.

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ق.ظ

اهمیتی نداره خیلی که این حرف ها الان نوشته نشده و مثلا برای چند ماه پیشه،یا حتی بنظرم مهم نیست اصلا که اونموقع مخاطبم یه عزیزدلی بوده اما الان دارم به کسایی می گم که نمی شناسمشون...

یه جاهایی یه حسّایی ادمو می کشونه به انجام یه کارایی...شاید دلیلی نداشته باشه ولی معمولا نتایج مثبتی داره،برای من البته:)))

بنظرم اینکه هر آدمی چطور با مشکلاتش کنار بیاد و مبارزه کنه دقیقا اون راهیه که تهش آرامش،خوشبختی و موفقیته...

اینکه هرکس یاد بگیره این زندگی قرار نیست آروم و بی صدا بگذره،که اگر اینطور بود در واقع مثل همون نوار قلبیه که صافه(:

نبض زندگی با خنده ها،گریه ها،عصبانیت ها،نبض زندگی با دوست داشتنه که زده می شه...

واون چیزی که یه آدم و توی این راه ،توی این مسیر که می گم آروم نیست،می تونه به اون سرانجام زیبا،می تونه به اون خوشبختی،می تونه به اون بلد بودنِ مواجه شدن با بزرگترین مشکلات برسونه،اونی که دستشو می گیره و میگه تو تنها نیستی،تنهایی نباید این راه سخت و بری خداست...

اونایی که خداروندارن چقدر پوچن...

چقدر ممکنه گاهی اوقات به "هیچ" برسن...

اینارو همه قبول داریم ولی...ولی واقعا باوجود اینکه  این همه خدارو داریم چقدر وسط مشکلاتمون به هیچ نمی رسیم؟چقدر ناامید نمی شیم؟چقدر آرزوی مرگ نمی کنیم حتی؟چقدر دلمون گرمه واقعا؟چقدر آدمایی که خدارو دارن و خودکشی می کنن زیادن؟واقعا چقدر از تهه دل حس می کنیم که پشتمون گرمه؟

(خیلی چیزارو نمی تونم بنویسم ازاون متن طولانی برای فلانی جان،نفهمیدین ناقصه مثلا)

یه وقتایی که با پدرتون،برادرتون،مادرتون بیرونین،چقدر حس اطمینان دارین؟چقدر دلتون گرمه؟:)))

من می گم اصلا چراانقدر ایمانمون کم و ضعیفه که وقتی کسی وسط مشکلات وحشتناکشه،وصبوری می کنه،وتوکل می کنه،و آرامه...نمی گیم عادیه،اون که خدارو داره!!

مگه غیر ازینه که اون همه چیزه؟مگه غیر ازینه که اون همه کسه؟مگه غیر ازینه که در واقع اونه که خواسته این آزمون و ازمون بگیره و خودشم کمکمون کنه که تا نزدیکش شیم؟

چراانقدر طلبکار؟چرا انقدر دور؟چرا انقدر ناامید؟ما "خدا" رو داریم،همه کس پشتمونه،بیدار شیم!

شاه نیست،رهبر نیست،پدر نیست،مادر نیست،دوست نیست،همسر نیست،خواهر نیست،برادر نیست،خداااست!

من می خوام از خیابون رد شم همین که برادرم دستمو محکم می گیره دلم گرم میشه ک حواسش هست،چرا وقتی دلم می شکنه حواسم نیست که خدا هست؟

چرا لذت نمی برم ازینکه وسط این بحران،این مشکل،چقدر خووب هوامو داره؟(حالا بگذریم ازینکه بعد از چند روز حتی یادمون میره که هوامونو داشت:))

چقدر قشنگ سر نماز صدامون می کنه،می گه بیا،میگه بیا باهام حرف بزن،چقدر قشنگ تو قرآنش گفته "من برات کافیم"..خودش گفته کافیم...

من اگر جای خدا بودم خیلی از زهره ناراحت بودم،خیلی...

فکرکنم همین...

شبتون اروم...

00:57


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۰۸
zohreh ahmadi

نظرات  (۳)

یک و چهار دقیقه ی بامداد نوشت:
اون ساعتی که اون زیره ساعت قبل از ادیته به اون یک و یک دقیقه توجه نکنین و خرده نگیرین لطفا(:مرسی
منم جای خدا بودم فاطمه رو حتی نگام نمیکردم......
و من هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم :
"بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهربانم!"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی