خرد بیش تر اوقات اینه ک آدم پیرو جنونش باشه تا عقلش.

باشد ک دل داری کند...

۲ مطلب با موضوع «روزنوشت ترین ها» ثبت شده است

طبق روال همیشه ی حرف هایم نمیدانم چه میخواهم بگویم ولی درونم فریاد می زند به نگاشتن..تصمیماتی مهم برای آینده ام گرفته ام...تمرکز کمی دارم و ممکن است غلط های نگارشی یا مفهومی ام زیاد باشد اما مینویسم تا آرام بگیرم و از خاطرم نرود این روزها..این تصمیمات..این آدم های موثر زندگی کوچکم...
سخت گذشت دیشب
سخت گذشت دیروز
سخت گذشت دوروز گذشته...
روزهای سنگین و دشواری را پشت سر گذاشته ام...
حال که اینجا نشسته ام و قطعه ی مربوط به فیلم قصه ی پریای کارن را گوش میدهم و برایتان مینویسم آرامشی ست اتفاقا پس از آن طوفان
آرامشی که نمیدانم و اتفاقا نمیخواهم بدانم که طوفانی پشت سر دارد یا نه.
این سکوت به صدای هق هق های همراه با رعد و برق دوباره ختم خواهد شد یا نه.
نمی خواهم بدانم چون طبق معمول تو درست میگفتی،تو درست میگفتی که :هرسختیی که بود گذشته زهره.الان و زیبایی هاش رو خراب نکنیم.
راستش را بخواهی نمی توانم به خیلی از موضوعات بی تفاوت باشم.
راستش را بخواهی من عشق را با تعلق و تملک اشتباه نگرفته ام...
راستش را بخواهی من ساده تر از آن چیزی که فکرش را هم بکنی،که نمی کنی،دوستت دارم..
راستش را بخواهی من...یعنی تو...مرا در چاهی فرو برده ای که احساس میکنم حتی تو هم مرا وحرف هایم را نمی فهمی...
راستش را بخواهی من از خودم فراری ام ولی نگرانی چشمان تو،پدر،و مادرم است که ادامه میدهم.
راستش را بخواهی من خسته است.
راستش را بخواهی دلم برای دیوانه گی هایت تنگ است.
برای شب بیدار ماندن هایت به پای پراکنده گویی هایم و خندیدنت به حرف هایم و بعد هم یک دیوااانه یا یک عزززیزززم های طولانی ات(مانند همان نوشته ی روی دیوار مترو که آداااامس را اینگونه و مسسسسسواک را اینطور نوشته بود)
دلتنگ عاشقانه سرودن هایت هنگامی که به خواب می رفتم و سحر آن را میخواندم و تا خود شب از ذوق خواب به چشم هایم نمی امد و خوشبخترین آدم تاریخ بودم هستم...
نوشته ها و عاشقانه هایی که حالا به خاطر نمی اوریشان...
میدانی با خودم میگویم که کاش این حرف هارا نخوانی..هیچوقت...
اما باز با خودم یواشکی دعا میکنم که کاش بدانی تا باور کنی آدم روبرویت بد نیست،فقط دل تنگ است...بی اعتماد نیست،فقط بی قرار است...نامرد و بدجنس نیست،فقط بهانه گیر است...دور نشده،فقط تنهاست..باور کن او بیشتر از هر گمشده ای به دنبال تو می گردد...باور کن او بیشتر از هر چشمی به دنبال امید است تا قدم هایش مستحکم تر شود و ادامه دهد...
من این دنیارا نمی فهمم.اما در میان این دنیا تو را میفهمیدم...توهم مرا...به گمانم...
نمیدانم چه شد.اما کاش این یک خواب باشد..کاش به پایان برسد این کابوس ومن ببینم که دوباره تنها نیستم.کاش پله های پل هوایی سر چهارراه را باسرعت بدوم و به صفحه ات چشم بدوزم که برایم می نویسی.نه انکه از پله برقی همان چهارراه به بالا بروم و به زمین خیره باشم.
امروز ارام شدم.امروز نفس کشیدم.امروز تصمیم گرفتم که حداقل از تمام این دنیا حتی اگر مراهم نخواهی می توانم کاری کنم کمتر آزار ببینی...وقتی درد داری و کلافه و تنهایی با حرف هایم عصبانیت نکنم...از رعدوبرق بیزارت نکنم...حسادت نکنم یا حداقل تظاهر کنم که نمیکنم...سکوت کنم و وقتی جواب دیگر دوستم نداری هایم را نمیدهی بروم و برنگردم واقعا...
تصمیم گرفتم کم نیاورم.بایستم.جلو بروم...و اگر زمین خوردم نه که سنگ صبورم نباشی ها...نه!..فقط مراقب باشم که آن مواقع هم هوایت را داشته باشم.حتی اگر می نویسم...و به قول دوستان غر میزنم.
.
یادم باشد:
عکس های روی دیوار را بکنم.کتاب هایم را جمع کنم.صندلی بخرم.ساعت رو میزی.تمرکز.کمی بیش تر به تو نگاه کنم.کمی کمتر سخن بگویم.قرآن بخوانم و حافظ را فراموش نکنم.روی نمازهایم دقت بیشتری کنم.قولم به تورا فراموش نکنم.یادآوری کنم لباس گرم همراهت داشته باشی.برنامه ریزی وفصلبندی عروضم را کامل کنم.و خودم را انقدر جلو ببرم ک دلشوره ام تمام شود.
هوا:
سرد و بارانی
شکر :)
عنوان:حافظ جان
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۲۱:۵۲
zohreh ahmadi

تویی که می‌گی هستی کجایی پس؟

میشنوی؟میخونی؟حتی نمیدونم ممکنه ازینجا رد شی یا نه...امروز دیدم حتی توی خط خطیامم ازت اثری هست...

حرف نمیخوام بزنم خیلی

خیلی وقته حرف نمیخوام بزنم...

فقط می‌گم‌امروز سی‌ُمه...و پیشنهاد میکنم از این عزیز بخونین:

:)

من تنهایم!

بی تو هیچ کاری نمی توانم بکنم ، دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم و این تنهایی تلخ است...

تلخ؛ مثل نوازنده ای که

 با دست های بریده به پیانو می نگرد!

(رسول یونان)

______________________________________

نوشتن برایِ تو

وقتی ندانی که برایت نوشته ام

به چه درد می خورد؟؟...

(اوریانا فالاچی)

نیازمندیها:یک شب طولانی...طولااانی....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۰
zohreh ahmadi