بعضی درد ها نباید تو یه شب بیان...باید توی چند هزارسال پخش شن(:
خیلی نبودم،خیلی ننوشتم..خیلی "نیستم"...
ی موقع هایی دنیا فرو میره تو یه چاه عمیق...چاهی که تو متاسفانه همه چیو میبینی،متاسفانه یا خوشبختانه تنهایی...اینا مهم نیست!اصلا مهم نیست...مهم اون سکوت وحشتناکیه که توی سرت تیر میکشه...مهم اون شباییه که نمیگذره...مهم آدمایین که آزار میبینن...مهم بغضایین که دیده میشن...مهم این نگرانی چشمهای مادره...مهم نگرانی های پدره که میاد تو اتاق،چراغ و روشن نمیکنه تا مبادا دخترش چشماش اذیت شه،میاد کنارش روی تخت میشینه و لرزش شونه های دختر و میفهمه...میفهمه و به روی خودش نمیاره...به روی خودش نمیاره و آروم کمر دخترک و ماساژ میده تا از خواب پاشه...
این روزامو دوست دارم! شاید اولین باره که روزای سخت زندگیم...روزای خیلی خیلی سخت زندگیم و دوست دارم...پخته شدن و...سوختن و...یه جاهایی له شدن و دارم با تک تک سلول های بدنم احساس میکنم...
بزرگ شدن و..
بزرگ شدن ترسناکه...اما قشنگه!
انقدر قشنگه که بی تفاوت به این حجم عمیق درد میخندم و با این همه شکستگی دل از عزیزجانم بهش میگم که دوسش دارم...ک دلتنگشم...ک کاش بود...حتی اگر بازهم دعوا کنیم...حتی اگربشکنه خواهرشو...حتی اگر ببینه بغضشو و به روی خودش نیاره...حتی اگر زهره فکر کنه که چقدر بی اهمیته...و هزاران هزار حرف هایی که اون لحظه بیاد توی ذهنش و ختم شه به یک کلمه..." تنهایی"...این روزها تنهایی هستم که به همه حق میدم...به همه(:
سکوتِ دنیام قشنگه،ولی ترسناکه...من میترسم...کاش بارون میبارید...کاش هوا سرد بود،کاش این گرما دمای بدنم و روز به روز بیشتر نمیکرد....
میامزودتر...قول میدم...(:
به قول روزبه معین:
بعضی دردها نباید تو یه شب بیان،باید توی چند هزار سال پخش شن...!
#شبتون_آروم